من گم می شوم در پیچ و تاب و خمیدگی و خمودگی جملاتت. پیچ و تابی که چندین سال است روزه ی ترک کردنش را گرفته ام. پیش به سوی سادگی! ساده نویسی و شاید حتی ساده فکر کردن، ساده تخیل کردن.

در پیچ و تاب این پیچیدگی بودم که به ذهنم رسید زبان، لباسی است که به افکار و حس ها و دریافت هایمان می پوشانیم.  آنکه زیباتر و برازنده تر می دوزد این لباس را، کلمات را با مهارت کنار هم می آراید، می شود نویسنده.

همان وقتی که فراروایت ها از چشمم افتادند و ارزش های ایدئولوژیک، افسانه های پریان و تفسیر و معنا و پس پرده ها و معانی مستتر و استعاره و دلیل و مدلول و شاهد و آرایه و صنعت ورزیدن در سخن گفتن و نوشتن و خود را در لفاف باز هم معنا پیچیدن و .... به یک پیمانه و یک کاسه بی ارزش شدند، و جای همه ی این ها را ارزش های مینیمال گرفت، تمرین کردم که این گونه حس کنم و سخن بگویم که: "درخت های خانه ی مادربزرگ را دوست دارم." پیش به سوی مینیمالیزم!

وقتی بارها و بارها خواندمت، با خود گفتم پیچیدگی کلام است که پریشانم می کند یا حرف حساب؟ خواندم و خواندم تا سادگی حرف را مزه کنم از بین پیچش کلمات و جملات. ساده است، همان طور که دردها ساده است، ساده، نه یعنی سبک، ساده یعنی...؟ چه طوری باید یگویم؟ لکنت باز هم امانم را گرفته است.

ساده است، همان قدر که پیچیده و غیر قابل فهم است حرف. توان گفتنش نیست، به کلام در نمی آید، چرا که آدمی تنهاست، در عمق انسان بودنش همیشه تنهاست و مخاطبی نمی یابد. و دردهایش را همیشه به تنهایی به دوش  خواهد کشید. به هر قالبی که بگویی، باز هم چیزی نگفته ای. کسی چه می فهمد؟

در ستایش سادگی، جملات سه بخشی را تمرین کردم:"من خوب هستم." مثل تابلوهای موندریان. سه رنگ سفید، قرمز و زرد با خطوط تمیز دهنده ی سیاه.(مقایسه کنید با نقاشی های کلاسیک)  مثل داستان ها و فیلم های کوتاه، صریح و رک بودن، یعنی وقتی که باران می بارد یگویی:" وه چه بارانی! چه سرمستم!"

و تنها همین.

هزلیات بعد التحریر: ادبیات این متن، با حرف حسابش کمی ـ فقط کمی - نتاقض دارد. خود، نقض غرض است! این تناقض، خود منظور را بهتر نشان می دهد. نتاقض، در عین هماهنگی،

سادگی، عین پیچیدگی است؟ نه لزوما ( کاش می شد این قضیه را تئوریزه کرد!)

تناقض با معناست، همان طور که بی معنایی، همان طور که کثرت، و تمام دیگر خطوط این چنینی که در ذهنم به یک نقطه ختم می شوند.

 اغلب در توضیح آن چه در ذهنم می گذرد ناتوانم.

تاریخ نگارش:چهاردهم شهریور