هذیان زده

ده دقیقه ای که از سایت آمدم بیرون تا خودم را به کلاس برسانم همین طور توی ذهنم داشتم می نوشتم. الان که رسیدم به کلاس و دفترم را جلویم باز کردم و از مریم خودکار قرض گرفتم، درست یادم نمی آید تمام آن خزعبلاتِ پشت ِ سرِ هم چه بودند و با آن همه پراکندگی چه طور پشت سر هم ردیف شده بودند. می خواستم بگویم چقدر از احوالات خودم بی خبرم. مثلا چرا در مورد فلان و بهمان چیز که الان این قدر در زندگی ام پر رنگ است چیزی ننوشته ام؟  چیزی نمی نویسم مگر جملات نصفه و نیمه و وامانده ای که هر شب در فیس بوک می گذارم . یک هو آن قدر هجوم موضوعات و فکر ها و سوژه ها زیاد بود که بلافاصله جواب را پیدا کردم. اگر این بند را از سر راهِ سیلان فکر ها بردارم و آزاد شوند، سر ریز می کنند و از هجوم فکرهای درهم و برهم غرق خواهم شد. درک آن چه دارد بر من می گذرد، از توانم خارج است.

اغراق می کنم؟ این بار نه. از خودم خبر م نیست. الان یک ربع است در کلاس مراتب اجرایی ساختمان نشسته ام و به مونیتور لیلی زل زده ام و خودکارم معطل بالای کاغذ معلق مانده و نمی توانم تصمیم بگیرم این خطوط را چگونه باید ادامه دهم.

بعدالتحریر: به پیوند روزانه جدید توجه بفرمایید.

بی بهانه

می شکند

غرورم

.................از نیاز

دلم

قامتم

وجودم

...............از استیصال

می شکند

...............بغض در گلویم

................................می شکند

........................................می شکند

.................................................می شکند.

گرگان- وسط سخنرانی همایش پنجره

هفته اول آبان 89