دو روز پيش اتفاق افتاد
من توي پياده روي اين طرف راه مي رفتم. با فاصله ي كمتر از يك متر، گربه اي از لاي شمشاد ها پريد توي پياده روي مجاور كه به اندازه ي يك باغچه ي نيم متري از من فاصله داشت.سياه سفيد و براق بود. با موهاي كوتاه مرتب و هيكلي ترو تميز.
- سلام گربه.
پابه پاي من همراه شد و شروع كرديم به قدم زدن.
- سلام لاله.
- اسم من رو از كجا بلدي؟
گربه مستقيم روبه رويش را نگاه مي كرد و قدم هايش محكم و باوقار بودند.
- خوب، ما گربه ها خيلي چيز ها مي دونيم.
صدايش بم و خش دار بود. به حرفش خنديدم.
- اوه! بلوف مي زني! حتما وقتي توي سطل آشغال جلوي بلوك دنبال غذا مي گشتي، اسم من رو شنيدي كه كسي صدا زده.
قيافه ي گربه در هم رفت.
- تو فكر مي كني من از اون گربه ها هستم كه تو آشغال ها دنبال غذا مي گرده؟ به من مياد ازون قماش باشم؟ واقعا كه اون گربه ها مايه ي ننگ جامعه ي ما هستند. همون ها هستند كه باعث مي شند ما گربه ها تحقير بشيم. چون همه فكر مي كنند ما يه مشت موجود آشغال دزد هستيم!
گربه با تاسف سرش را تكان داد. واقعا هم بهش نمي آمد چنين گربه اي باشد. لباس هاي مرتب و اتو كشيده ي مرتب. سبيل هاي آنكادر شده و راه رفتن اشرافي.
خيابان هاي شهرك ما، كه دو طرف آنها با فاصله ي كمي بلوك هاي پنج طبقه سيماني خانه ها رديف شده، يكي در ميان آسفالت و فضاي سبز هستند. درخت هاي شهرك ده سال پيش يكي- دو متر بيشتر نبودند ، حالا حسابي بلند شده اند. نمي دانم اسم اين درخت ها چيست كه تنه ي دوگانه و سه گانه ي صاف و لخت و يكدستي تا بالا دارند و همه شاخ و برگ هايشان آن بالا، روي سرشان است. دو طرف اين مسير و در وسطش باغچه ها به موازات خانه ها كشيده شده اند و توي آنها پر از انواع و اقسام گياه است ، مثل همان درخت ها ، بيد مجنون و بوته هاي كوچك و گل هاي مختلف و بعضي گياهان با برگ هاي عجيب و غريب. سايه ي درخت ها كمي جلوي خورشيد را مي گيرد، به خصوص كه فاصله ي دو رديف ساختمان ها با هم كم است ؛ فضا كمي تاريك مي شود و حس توهمي از جنگل دارد. من و آقاي گربه توي همچين فضايي، زير درخت ها قدم مي زديم.
- به نظر مياد تو بايد گربه ي دانايي باشي.
آقاي گربه آه كشيد.
- دانايي مصيبت بزرگيه. هرچي بيشتر بدوني، بيشتر درد مي كشي. با دست سبيلهايش را مرتب كرد و سري تكان داد. من و گربه در سكوت كمي قدم زديم.
- نبايد توقعت رو بالا ببري.
صداي گربه خش دار تر و بم تر بود.
- چي؟
نفس عميقي كشيد و ادامه داد:
- نبايد توقع زيادي داشته باشي.
- از چي؟
- دارم در مورد نمرت حرف مي زنم. ممكنه اصلا خوب نشه.
- منظورت كدوم نمرست؟
گربه براي اولين بار از گوشه ي چشم نگاهي به من انداخت . تقريبا مي شود گفت چشم غره رفت. باز هم نفس عميقي كشيد.
- ببين، درسته كه خيلي كار كردي ، حداقل نسبت به گذشته فكر مي كني كارت كم عيب و نقص تره، اما باز هم بايد حواست رو جمع كني.
- جمع ِ چي؟
گربه شروع كرد به ليسيدن دست و دور لبها و سبيل هايش و از ميان ملچ و ملوچ صدايش شنيده شد:
- بلاخره نبايد . . . فراموش كني كه ديگران هم . . . به همين نسبت زياد تر از گذشته كار كردن . . و خوب كارِ تو با كار اونها مقايسه مي شه و . . . مي دوني كه توي دانشكده به اون كسايي كه زودتر دفاع كردند راحت تر نمره مي دند، اما . . . قراره كار تو پيش پونزده – بيست تا كار ِ ديگه . . . دفاع بشه، . . . تو كه سيستم نمره دادن رو مي دوني! يك نفر رو به عنوان بالاترين نمره انتخاب مي كنند و بعد . . به بقيه با مقايسه با اون نمره مي دن. . . تو كه هيچ وقت جزو چند نفر بهتر نبودي، . . . بودي؟
گربه هنوز هم داشت دست هايش را مي ليسيد و زبان قرمزش با سرعت حركت مي كرد.
- تا كي مي خواي اين كار ِ ليسيدن رو ادامه بدي؟
گربه يك هو سرش را بالا آورد . احساس كردم اگر صورتش از موهاي سياه پوشيده نشده بود، الآن مي شد سرخ شدنش را ديد.
- خوب . . . هه هه. . . مي دوني . . . من بايد كم كم اين عادت رو ترك كنم . . . اصلا برام خوب نيست! . . .هه هه . . . خوب يه جور رفتار ِ گربه ايه! به هر حال نبايد چيزهايي كه گفتم رو فراموش كني!
داشت موضوع رو عوض مي كرد. عجب گربه اي بود! خودش را از تك و تا نمي انداخت.
- به هر حال اگه توقعت كم باشه و نمرت خوب بشه، خوشحال مي شي، اما اگه برعكسش باشه ناراحت مي شي!
گربه سينه اش را صاف كرد و گفت: خوب ، من ديگه بايد برم.
و در چشم به هم زدني بين شمشاد ها گم شد. من همين طور به قدم زدن ادامه دادم و با خودم فكر كردم: واقعا كه گربه ي دانايي بود