دو شعر از واهه آرمن

از كتاب پس از عبور درناها:

 

----------------------------

حالا هر روز

در بودنت شك مي كنم و

مي ميرم از اندوه

 

يادش به خير

در كودكي

روزي صد بار

در نبودنت شك مي كردم و مي مردم از شادي.

. . .

 

يك عصر پائيزي

-----------------------

سوار بر اتوبوس

از دهكده ها مي گذريم

عبور مي كنيم از كنار خدا

نمي ايستيم

 

چه قدر خسته ام

از راه نرفتن

از نشسته به مقصد رسيدن.