يك يادداشت بيات از هفدهم تير:

امروز صبح تولد كوچك دو نفره اي گرفته شد و كلي حرف هاي خوب دلنشين صد من يك غاز و صد من دوغاز و صد من سه غاز(قاز؟ غاظ؟ قاض؟!..؟!؟) زده شد كه احساس صميميت آدم را خوب مي كند. بعد ازظهر شد و تشريف بردم فلش مموري مادر مربوطه را از آقاي پلاتي كه در مغازه اش جا گذاشته بودم پس گرفتم.(اين جمله همين جوري اش خوب است و اصلا تصميم ندارم ويرايشش كنم. چپ چپ نگا نكن) و خودم را از حلق آويز شدن نجات دادم. بعد تشريف آوردم خانه در حاليكه در راه متروي تهران كرج حسابي چرت هاي نصفه و نيمه ي بين راهيم را زده بودم. از وقتي آمدم خانه كلي بيهودگي كردم تا الان. چون اصلا بقيه ي امروزم را براي بيهودگي گذاشته بودم كه قسمت زياديش صرف ديدن دوباره  سيزن يك لاست به همراه خواهرها و مادر محترمه شد. و كلي دردل خويشتن به روح و روان و آبا و اجداد نويسندگان و كارگردانان (فكنم چند تا كارگردان داشت) و عوامل و دست اندركاران شريف سريال لاست فحش و لعنت عنايت فرمودم كه چگونه با سعي و كوشش و اهتمام خاصي موفق شدند سريال به آن خوبي(به خوبي سيزن يك) را به گند مسلم بكشانند. اصلا اين طوري نمي شود. شما اين فحش ها را اجالتا ناديده بگيريد. من بايد يك پست اختصاصي در خصوص لاست بنويسم و يك دل سير فحش بدهم. اسمش را مي گذارم: با عرض سلام و خسته نباشيد، جساراتا مي خواستم عرض كنم كه فحش خواهر مادر!

يا اين يكي هم بد نيست: چگونه بايد ثابت كنيم كه يك آمريكايي اصيل هستيم! يامثلا  به سبك خود آمريكاييها : تن ريزنز واي آي هيت لاست)!( Ten Reasons Why I Hate Lost

خلاصه كه بقيه ي بيهودگي امروز به وبلاگ خواني گذشت كه خوش گذشت.(راستش امروز بعد از مدتي يادم افتاد يك چيزي به نام وب لاگ هم وجود دارد)

تا الان كه يك و نيم شب است و قرار من با خودم از فردا كار شديد روي پروژه ي انسان محيط است كه پنج روز بيشتر وقت ندارم. قاعدتا الان بايد عزم رختخواب- اين مكان[1] دل انگيز و مقدس- كنم اما يك چيزي كم است. يك چيزي ناتمام است. يك چيزي سرجايش نيست. نمي دانم چي. اصولا من خيلي وقت ها اين حس را دارم و الان چند روز است شديد شده اين حالت. مخصوصا كه يك بازي فينال بيشتر از جام جهاني  نمانده و اگر ديشب بود الان داشتيم حرص بازي آلمان- اسپانيا را مي خورديم و تمام اهل خانه الان كه يك و نيم نصفه شب است به اندازه ي شش بعدازظهر بيدار بودند.(البته به جز مادر محترم كه تنها به اندازه ي نصف آن مقدار بيدار بود) اما الان همه شان خواب خوابند و من از نبودن جام جهاني احساس خلاء مي كنم. اما فقط آن نيست و چيز بسيار مهم تري هم هست اما نمي دانم چيست. تا قبل از پروژه ي طرح متوجهش نشده بودم بس كه وقت نداشتم روي چيز ديگري تمركز كنم. اما الان...

نمي دانم. درگير شدن در روزمرگي است؟ كاري بايد بكنم كه نكرده ام؟ يا شايد فقط خسته ام و احتياج به خلوت و با خودم بودن دارم؟ يا شايد كلافه ي كارهاي بي سرو سامان عقب مانده ام ونياز دارم جمع و جور شوند؟ اگر برفرض اين طور شود هم به باز خالي تر از الان مي شود و وقت بيشتري خواهم داشت كه حس كنم چيزي سر جايش نيست. اما چي؟...

 

هزليات اضافه بعدالتحرير:  و يا شايد احساس خلاء من ناشي از درگير نبودن در كاري فوري و جدي و عجله اي است آن هم فقط به مدت نصف روز و اين يعني من معتاد شدم و حتي اگر چند ساعت در حول و ولاي وظايف خطيري كه بايد به موقع انجام شوند نباشم، بدن دردِ وظايف ِ خطير مي گيرم. يا شايد هم معتاد به نگران بودن شده ام و بدن دردِ نگران نبودن مي گيرم. خيلي وقت ها هست كه يكي ازين كارهاي خطير دارم كه بايد انجام شوند اما حال  حوصله ي انجام دادن كار خطير مربوطه را ندارم و الكي مي پلكم و هيچ كارمفيد غير خطيري هم نمي كنم اما در عين حال همه اش هم نگران كارهاي مانده ام هستم. در اين حالت بدن درد نمي گيرم.

 

پي نوشت: يكي از اساتيد بسيار خوبم به تازگي مثال با معنايي زد. گفت اگه قرار باشد در مورد مثلا مورچه كتابي نوشته شود، آمريكايي ها كتابي دويست صفحه اي مي نويسند به اسم: همه چيز درباره ي مورچه. انگليسي ها دو كتاب چهارصد صفحه اي مي نويسند به اسم درباره ي مورچه بيشتر بدانيم. آلماني ها دوره ده جلدي كتاب مي نويسند به اسم مقدمه اي بر شناخت مورچه!

متوجهيد كه؟!

پي پي نوشت: قهرماني پهلوانان تيم ملي اسپانيا در جام جهاني را به ملت شهيد پرور و مردم غيور ايران زمين و اهالي وبلاگستان تبريك عرض مي كنم و آرزوي توفيق روز افزون براي ايشان دارم. همراه با سرود حماسي This time for Spainia!

 

پي پي پي نوشت: لحن اين يادداشت حاصل چند روز كار مستمر روي گزارش پروژه ي انسان و محيط در مورد هويت مندي ميدان حسن آباد است!



[1] - مكان وجهي از فضاست كه به وسيله ي شخص يا چيزي اشغال شده است و داراي بار معنايي و ارزشي است.(مدني پور،1379:32)

 مكان، محل تلاقي فرم، عملكرد و معناي فضاست.

هر جا بحث از فضاي هويت مند مي شود، در واقع موضوع صحبت يك مكان است. (قاسمي،1383: 74)