گاهي اوقات آدم لازم دارد تن باشد. فقط تن! يعني فكر نباشد، كار نباشد، گرفتاري نباشد، دلخوري نباشد، دغدغه نباشد. ذهن نباشد. فقط و فقط تن باشد. با همه جايش تن باشد و تن پروري كند. لم بدهد روي كاناپه و باد كولر و شربت آبليمو بخورد. بستني بخورد ودر آن لحظه فقط بستني خوردن باشد. يا آب تني كند و بعد ولو شود روي شن هاي داغ و يكي درست و حسابي ماساژش دهد . كرخت و راحت باشد و به هيچ چيز فكر نكند. چند دقيقه اي خودش را از دغدغه ها آزاد كند. از تمام دغدغه ها و چركي ها و سنگيني ها. مثل يك شستشوي حسابي ذهن. يعني مي خواهم بگويم اين تن پروري ها، اگر مجالي برايشان باشد، بعدا فكر آدم را بهتر به كار مي اندازد و روح آدم را تمیز مي كند. چيزي مثل قرص آرامش.

گاهي وقت ها هم آدم لازم دارد اين تن بودنش را با كسي شريك شود. مثل نفسي راحت. مثل تزریق  آرامش توی رگ ها . . .