به دلايل واضح كه همه مي دانيد چه هستند چند وقتي است كه بلاگم را آپ نكرده ام. يادداشت هايم توي دفترم باقي مانده اند و اين ميان بعضي ها سانسور مي شوند( يادداشت هاي بيستم خرداد تا پنجم تير) . اين وسط دفتر سبزم كه چند ماه پيش بعد از گم شدن دفتر خيلي مهم قبلي شروع كردم به نوشتن تويش، به ته رسيد و من دفتر قرمز جديد را برداشتم.( اين استعاره را همين الان كه اين مطالب را تايپ مي كنم متوجهش شدم. دفتري كه تا حالا تويش مي نوشتم سبز بود، و اين يكي كه تازه باز شده است قرمز!‌)   چند تا از يادداشت ها را اينجا با هم مي گذارم.

 

جمعه ، پنجم تير

«اي كاش مي توانستم

اي كاش مي توانستم   

اين خلق بي شمار را بر دوش خود بنشانم

تا با دو چشم خويش ببيند

خورشيدشان كجاست»

اين شعر شاملو رو ... آخر برنامه ي... ( فيلم مستند كانال چي چي چي!)‌ خوند. بعد از پخش فيلم «تمرين دموكراسي» كه ده سال پيش ساخته شده بود و حسابي با حال و هواي اين روز ها جور در مي آمد. با حال و هواي بيست خرداد به بعد.

قلبم فشرده مي شود.

اين دفتر اين گونه آغاز مي شود. دو هفته بعد از انتخاباتي كه سرنوشت جديدي را براي كشورم رقم زد.. سه هفته مانده به امتحان اسكيس ارشد و روزي كه مايكل جكسون، شخصيت فانتزي كودكي هايم،  در گذشت.

 

سه شنبه، نهم تير، ظهر

به خانه ي خالي خاله نسترن اينا در بلوار ارم نقل مكان كرديم. اتفاق جديد ديگري نيفتاده است. از شنبه تا الآن كه خانه را ترك كرده ام، ديگر نديدم چه شكلي شده ، اما بچه ها(‌خواهر هايم ) كه ديده اند مي گويند خيلي درب و داغان است. تمام وسايل را جمع كرده اند و زمين را كنده اند كه لوله كشي را عوض كنند و همه جا پر از خاك است و . . . كولر خانه ي جديد هنوز راه نيفتاده و تلويزيون هنوز تنظيم نيست و سر و صداي همسايه ها و كوچه و . . .  بيداد مي كند. و اهميت اينها فقط اين است كه روي احوالات من تاثير مي گذارند. چيز قابل عرض ديگري  نيست. با اسكيس ها و كاغذ ها و موضوع ها سر و كله مي زنم و كم مي آورم و نا  اميد مي شوم و از سريع گذشتن وقت دلهره ام زياد مي شود. اما در عين حال حوصله  و  انرژي ام  نمي كشد كه خودم را تام و كامل در اختيارش بگذارم. اين چند روزه توي اين خانه ي يك وجبي گرم حسابي دلم گرفت و بي حوصله شدم. الآن تهران مي روم تا با بچه ها گشتي بزنيم. بعد از ظهر هم قرار است كلاس اسكيس منظر داشته باشيم. زندگي تا حد زيادي نكبتي است. فكر كنم بيشترش به خاطر گرما است. شوراي نگهبان سلامت انتخابات را تائيد كرد و مي گويند موسوي حرف مفت مي زند. خبر جديدي نيست. تب و تاب مردم مي خوابد و سركوب، زندگي عادي روزمره را دوباره به جريان مي اندازد. اين بار همراه با  افسردگي و سرخوردگي. .... دولت [.سانسور...سانسور...] عاملان قتل ندا را پيگيري مي كند و عكسش را صفحه ي اول روزنامه هايش مي زند! [..سانسور ... سانسور...]

 مايكل جكسون هم از سه روز پيش تا به حال هنوز مرده . گفتم كه زندگي نكبتي شده است. بيشترش هم به خاطر گرماست. فقط شنيدم آيت الله بهجت كه يكي دو ماه پيش فوت كرد، پيش گويي كرده بود ... و بعد [.س...ن...] و [.س..ن..س..]  يك سال ديگر مي فهميم كه اين پيش گويي درست بوده يا نه. اگر درست در بيايد ، آن وقت از آقاي سين مي خواهم كه به حرف هاي من در مورد آن چه خودش اسمش را ماوراء طبيعه مي خواند، ايمان بياورد!

 ايمان اينجا چه كلمه ي بي معنايي است!

من از اين كلمه ي ماوراء طبيعه خوشم نمي آيد چون اين مسائل – كه خود داستان مفصل و مثنوي هفتاد مني دارند  - به نظرم خارج از قوانين طبيعت نيستند و كاملا طبيعي اند و فقط بصيرت ما نسبت به آنها كور است.

چقدر هوا خفه و گرم است. عجب زندگي نكبتي است!

 

سه شنبه، نهم تير، غروب

سنگينم. چركم. تنفس در اين هوا سخت شده. با خانه ي جديد غريبگي مي كنم. احساس انزوا گاهي تلنگري مي زند. روسري سياه سر كرده ام. با آقاي سين بيهوده اطراف ونك قدم مي زنيم و هيچ حرفي خلائ سكوتمان را پر نمي كند. قدم هايم به زحمت از كف پياده رو جدا مي شوند. گرم و خفه ام. گلويم را بغض گرفته است. گرماي هوا، يخ بينمان را آب نمي كند. ياد روزهايي مي افتم كه سرحال و شاد و سرخوش ، انقلاب را بالا و پائين مي كرديم و در كتاب فروشي ها و لوازم تحريري ها چرخ مي زديم و در كافه فرانسه بستني مي خورديم. ياد آن روز كه از انقلاب ميز نقشه كشي خريده بوديم و بعد كه مي خواستيم برگرديم، زير باران بهاري دو تايي مي دويديم تا به مسجدي برسيم و دستشويي پيدا كنيم. تر و تازه و سرحال بوديم. فكرمان پاك بود. و احساس عميقي بي آنكه گفته شود،‌جلايمان مي داد. وقتي دست به دست هم مي دويديم ، وزن خود و سفتي زمين زير پايمان را حس نمي كرديم. ياد اينها مي افتم و قدم هايم را به زور از كف پياده روهاي ونك مي كنم و خودم را جلو مي كشم. چه ام شده؟ چه مي شود مرا؟ چه مي شود ما را؟

به روي غريبه ها لبخند مي زنم و خودم را سرحال نشان مي دهم يا اگر چيزي ناراحتم كند به روي خودم نمي آورم يا سرم را به چيزي گرم مي كنم يا موضوع را عوض مي كنم و با نزديك ترين دوستم اين گونه ام.

چقدر هوا خفه است.