کرگدن سفید
دوباره عادت تنهایی این طرف و آن طرف رفتن دارد باز میگردد؛ تئاتر و سینما رفتن، خرید رفتن، ... اما به سختی میشود گفت که خوش میگذرد، مخصوصا وقتی دو ساعت ناچار میشوی تا شروع تئاتر منتظر بمانی. در میان بقیهی مردم منتظر که اغلب در دستههای دو یا چند تایی، مشغول صحبت هستند. آدم احساس گنگ بودن بهش دست میدهد. احساس مبهم بودن، مثل همان از فوکوس خارج شدنی که وودی آلن در دیگانستراکتینگ هری احساس میکرد. این احساس را بسیاری از مواقع دارم؛ مخصوصا حالا که شیرازهی زندگیام سست و ناپایدار به نظر میرسد. یادِ بچگیها افتادم که بابا میبردم پارک فدک. آن جا من را ول میکرد توی پارک بازی بچهها که تاب و سرسره و وسایل بازی دیگر داشت و خودش همان دوروبر به روزنامه خواندن و جدول حل کردن و سیگار کشیدن مشغول میشد. از پارک فدک، دو تا سرسرهاش را و چند تا تابش را، که یکیشان از این تابهای دستهجمعی بود، و نردبان کروی شکل و الاگلنگ اش را یادم است. تابهای یک نفره را که میشد سوار شد و مشکلی نبود، خودم بلد بودم خودم را تاب بدهم و موقع تاب خوردن آواز میخواندم. سرسره هم مشکلی نبود و همین طور نردبان، اما همیشه نگاهم به گروه بچههایی بود که دسته جمعی بودند و با هم شوخی میکردند و سربهسر هم میگذاشتند و برای هم فخر فروشی میکردند. دلم میخواست من را در جمع خودشان راه میدادند، اما هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد. دلم میخواست تنها نبودم. الاگلنگ را نمیشد کاریش کرد، بعضی وقتها بابا من را مینشاند یک طرف و با دست خودش آن طرف را بالا و پایین میبرد، بعضی وقتها هم با بچهی غریبهای سوار میکرد، یا پدر یا مادر دیگری، من را با بچهی تنهای خودش همبازی میکرد، اما الاگلنگ سواری، چشم در چشم غریبهای که هیچ انسی با او نداشتی، کیف نمیداد و چیزی جز نگاههای معذب و لبخندهای حاکی از شرمندگی و خجالت به دنبال نداشت. حاشا اگر فکر کنید که بچهی آن قدری اینها را نمیفهمد. حتی در 3 سالگی هم آدم این چیزها را حس میکند، شاید خاطرهای از آن باقی نماند.
آن موقع هم گنگ بودم، تا الان هم باقی ماندهام. انذار از اینکه به آن کس که تقریبا تمام عمرش را تنها بوده است، حتی زمانی که در ظاهر با صمیمی ترین دوستانش سپری کرده است، از محسنات تنهایی سخن بگویید! او خوبی ها و بدیهای تنهایی را به خوبی آموخته است و به آن ایمان دارد. گرچه ظاهر شوخ و شنگش شما را به اشتباه خواهد انداخت.
تالار مولوی تهران، در انتظار نمایش "بلاخره این زندگی مال کیه؟" 19 تیرماه 90